skip to main
|
skip to sidebar
NONAME
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
آمفول
این خیلی حس ِ خوبی میتونه داشته باشی که دوستام زنگ میزن میگن : آره شنیدیم مریض شدی ، چی شده نیما ؟
بعد من با یه حالت غرور ِ خاصی میگم : چیزی نیس ، آمفول گرفتم ، خوکی .
بعد کلی میخندیم ، خب منم یه چن روزی مرخصی گرفتم براش .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
Feredi
شما را نمبدانم، من اما از یک دین سازمان نایافته پیروی میکنم، من متعلق به یک نا فرقه ی بی نظمِ نامقدسم , , , کرت ونه گوت
مشاهده نمایه کامل من
انباری وبلاگ
▼
2009
(71)
▼
نوامبر
(5)
880827
880826
آمفول
880813
880812
◄
سپتامبر
(17)
◄
اوت
(10)
◄
ژوئیهٔ
(3)
◄
ژوئن
(6)
◄
مهٔ
(30)
وبلاگهایی که میخوانم
منصفانه
تراموا
Ghizhateuse writes for Ghizhateur
عاطفه
اسپایدرمرد
احساس چگونگى مزمن
wild side
زبلخان
زکی پدیا
مینیمال های من
Enough is not Enough.
راننده تاکسی
مسیح بر کوه زیتون
آک
دختر بودن
وبلاگم
تفکــرات یک روانپـــــریش
کدئين
پلاچه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر